از خواب که بیدار شدم خودم را میان سایههای سرگردان دیدم. نور کمی از لایه ابرهای بالای سرم به زمین خشک میرسید. همه آن سایههای سرگردان بدون اینکه جایی را ببینند دست و پا میزدند و از چاهها عمیق رسته در گنار یکدیگر بالا میآمدند و به پایین سقوط میکردند. این تنها چیزی است که به یاد میآورم. مشعل و شمشیری را از کنار یکی از این چاههای عمیق برمیدارم. مشعل مرطوب است و روشن نمیشود. بوی روغن تندی دارد. آن را زمین میاندازم و به همراه شمشیر صلیب ماه که میدرخشد راه تپه را به سمت دامنه اصلی میپیمایم. مارپیچهای زیادی را پشت سر گذاشتهام. هر لحظه آن سایههای تاریک شبحوار از بالای تپه سقوط میکنند. قلعه یک اتاق روشن دارد. از پایین تپه میتوانم آن نقطه نورانی را ببینم. ولی همه چیز بیرنگ است. سایهها خاکستری شدهاند. دست و پاهای خودم را هم میبینم. خاکستری تیره. بیرنگ و بیحس. بدون هیچ نوری. صلیب ماه به درخشش افتاده است. ابرها کمی سبکتر شدهاند و انواد تابان به زمرد روی شمشیر میتابند. برق عجیبی دارد و هر لحظه به شدت درخشش آن زمرد بنفش اضافه میشود. سایههای بالای تپه حالا متوجه حضور من شدهاند. با وحشتی غیرقابل توصیف به سمت من حمله میکنند. صدای نفیر آنها کر کننده است. فریاد میکشند و دیوانهوار حمبه میکنند. چارهای ندارم جز اینکه از صلیب ماه برای دفاع از خودم استفاده کنم.
بالاخره به ورودی قلعه قلعه رسیدهام. دروازه بزرگ سنگی با کلونی در لنگه مقابلم ایستاده است. هر طور شده باید وارد شوم. به صلیب ماه نگاه میکنم. میدرخشد و من را غرق در شفافیت و ابهت خودش میکند. قبضه صلیب ماه را میگیرم و درست در مقابل دروازه به زمین میکوبم. روشنایی درون قلعه خاموش میشود. انگاه متوجه حضوری در کنارم شدهام. باد ملایمی میوزد خلنگزارهای تپه را به رقص میاندازد. همه جا ساکت شده و اثری از اشباح خاکستری نیست. اثری از هیچ هیچ کس و هیچ چیزی نیست. تنها، در مقابلم دروازه سنگی نیمه بازی ایستادهام. از دروازه که عبور میکنم دوباره آن تک اتاق روشن روبروی من روشن است. با قدمهایی شمرده دور اتاق را میگردم و وارد آن می شود. وسط اتاق یک حلقه روی زمین افتاده است. به اندازه خورشید میدرخشد. به جذابیت زهره من را مسحور میکند. جاذبه عجیبی وادارم میکند نگهش دارم.
بیدار که میشوم صلیب ماه به تخت تکیه داده و آن شئی سنگین در دستم است. مشتم را که باز میکنم اشباخ خاکستری به سمت من حمله میکنند. با صدای جیغ بلندی در خواب، بیدار میشوم.
درباره این سایت